معنی سرپرست گزمه ها
حل جدول
لغت نامه دهخدا
گزمه. [گ َ م َ / م ِ] (ترکی، اِ) شبگرد و پاسبان شب و عسس. (ناظم الاطباء). گشتی. پلیس.
گزمه. [گ َ م َ / م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سکوهه نزدیک مرزافغانستان. هوای آن گرم و معتدل و دارای 178 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
گزمه. [گ َ م َ / م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان. هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه ٔ جراحی تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه ٔ آل ابوخضر هستند. آبادی غزالی شمالی که در نزدیکی این قریه واقع است جزء این ده منظور شده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرپرست
سرپرست. [س َ پ َ رَ] (نف مرکب، اِ مرکب) مهماندار. (آنندراج). || خادم و خدمتکار. (برهان) (غیاث). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا):
بدستوری سرپرستان سه روز
مر او را بخوردن نیم دلفروز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1959).
|| مراقب. مواظب.
ده گزمه
ده گزمه. [دِه ْ گ َ م ِ] (اِخ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 15هزارگزی باختر ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 275 تن. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ده گزمه. [دِه ْ گ َ م ِ] (اِخ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 23هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. سکنه ٔ آن 250 تن. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
(گَ مِ) [تر.] (اِ.) شبگرد، پاسبان.
فرهنگ عمید
شبگرد، پاسبان، عسس،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس
فرهنگ فارسی هوشیار
پاسبان، شبگرد
فارسی به عربی
حارس، مرافق، مراقب، مشرف
معادل ابجد
1000